گفت طوطی را((چه خواهی ارمغان کارمت از خطه ی هندوستان؟))
بازرگانبه طوطی گفت:((دوست داری از سرزمین هندوستان برایت چه چیزی بیاورم؟))
گفت آن طوطی((که آن جا طوطیان چون ببینی،کن ز حال ما بیان))
طوطی به بازرگان گفت:((در آن جا(یعنی سرزمین هندوستان)وقتی طوطی های زیادی دیدی.))آن ها دوستان من هستند-از حال من برای آن بیان کن و بگو
کان فلان طوطی که مشتاق شماست از قضای آسمان در حبس ماست
بازرگان به طوطی ها(یعنی طوطی های سرزمین هندوستان)گفت:((طوطی من می خواهد شما را ببیند اما از سرنوشت و تقدیر در اثارت ماست
این چرا کردم چرا دادم پیام سوختم بیچاره را زین گفت خام
چرا این کار را کردم و پیام طوطی را به این طوطیان رساندم؟از این گفت خام و بی تجربه ی خودم دل این بیچاره را سوزاندم
کرد بازرگان تجارت را تمام باز آمد سوی منزل شادکام
بازرگان تجارت خود را تمام کرد و با خوش حالی به سمت خانه اش بازگشت
هر غلامی را بیاورد ارمغان هر کنیزک را ببخشید او نشان
به هر کدام از خدمتکاران مرد و زن سوغات و نشانی از هندوستان هدیه داد
گفت طوطی :((ارمغان بنده کو؟ آن چه گفتی و آن چه دیدی،بازگو!
طوطی گفت:((سوغاتی من کو؟هر چه که به طوطی ها گفتی و از آن ها چیزی شنیدی به من بگو
گفت:گفتم آن شکایت های تو با گروهی طوطیان همتای تو
بازرگان گفت:((شکایت های تو را با گروهی از طوطی ها که مثل تو بودند گفتم
آن یکی طوطی زدردت بوی برد زهره اش بدرید و لرزید و بمرد
یکی از آن طوطی ها که از درد اسیری تو در قفس خبر دار شد.زهره اش ترکید و برخود لرزید و مرد